من یادم نمیرود! یک خانمیدر یکی از این کوچه گردیهای ما، که زمستان هم بود، سرد بود، این را یادم نمیرود! یک پیرزنی خودش را به ما رساند گفت آقا آقا! یک دقیقه بایست بایست. ایستادم و خانه رفت و آمد دیدیم یک چراغ علاءالدین، آورد. آورد گفت این را ببر به رزمندهها بده. دست زدم دستم سوخت! گفتم مادر الان این را از خانه آوردی؟ گفت خانه من گرم است، آنجا سرد است، برای رزمندهها ببر. چراغ روشن خانه اش را فوت کرد و به من داد.
پ.ن:
(انتشار مجدد به بهانه...)
یکی اینکه آدرس قبلی بلاگم رو چک کردم دیدم یه مجاهد خستگی ناپذیری که وبلاگهای مرده رو زنده میکنه اونو زنده کرده و سه تا مطلبش رو برگردونده
یکی همین مطلب بود که آخرش رو دیگه منتشر نمیکنم میذارم همونجا یادگاری بمونه
دومیهم اینکه همدلی که مردم توی ایام کرونا داشتن مجدد به من ثابت کرد که مردم نه همون مردم بلکه بهتر از اون دوره هستن و تلخنوشته بعد از اون متن رو دیگه منتشر نکردم
سومیهم این بود که بنده خدایی وام گرفت که پول اون رو کمک به مردم بی بضاعت کنه. کسایی که به دلیل کرونا دچار بحران شده بودن و جهت یادآوری خواستم در بخش منتشر شدههای بلاگم باشه.